آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۸۹۶۱
۱۳:۵۴

۱۴۰۴/۰۶/۰۶

گفت‌وگو با همسر سرلشکر شهید «محمد حسن  محققی»/ روایت صمیمی بانویی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

خانم زهرا کوثری همسر سرلشکر شهید «محمد حسن  محققی» روایت کرد: 35 سال با هم زندگی کردیم. حاج حسن بیش از ۴۰ بار عمل جراحی شد. بدنش پر از زخم بود، اما هیچ‌وقت شکایت نکرد. هیچ‌وقت خم به ابرو نیاورد. همیشه مهربان بود، لبخند می‌زد، اهل خانواده بود. با وجود تمام دردهای جسمی، روحیه‌اش قوی‌تر از همه بود. زندگی در کنار او برای من و فرزندانمان، نعمتی بزرگ بود.


روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، دیدار با خانواده‌ شهدا همیشه حال و هوای خاصی دارد. اما بعضی خانه‌ها با اولین قدم، انگار دریچه‌ای به دنیای دیگری می‌گشایند؛ دنیایی پر از ایمان، صبر و آرامش. منزل شهید سرلشکر «محمد حسن محققی»، جانشین سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یکی از همان خانه‌ها بود.

نخستین بار که همراه رئیس بنیاد شهید برای دیدار به منزل شهید محققی رفتم، انرژی و صفای خاصی که در این خانه جریان داشت؛ توجهم را جلب کرد. همان لحظه احساسی به من گفت؛ اینجا رازهایی دارد که باید شنید و روایت کرد. آن روز همسر شهید با رویی گشاده و رفتاری صمیمانه از میهمانانش استقبال کرد. آن روز از خانم کوثری (همسر شهید محققی) اجازه خواستم در زمان دیگری برای گفت‌وگویی مشروح به منزل شان بازگردم. نزدیک به یک ماه بعد دوباره مهمان منزلشان شدم. این بار هم با روی خوش و نگاه صمیمی از ما استقبال کردند و شنیدیم از روزهای تلخ و شیرین زندگی مشترک با شهیدی که حتی مرگ هم نتوانست مانع ادامه راهش شود.

 روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

از رفسنجان تا میدان جهاد

زهرا خانم، همسر شهید، با آرامشی خاص شروع به روایت  از همسرش کرد: حاج حسن دوم تیر ۱۳۴۲ در رفسنجان به دنیا آمد. از همان نوجوانی اهل جلسات دینی و مذهبی بود. بعد از انقلاب، بدون هیچ تردیدی به شمال کشور رفت تا با گروهک‌های ضدانقلاب بجنگد. او عاشق دفاع از کشور بود و از همان جوانی میدان را رها نکرد.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

۸۳ ماه در جبهه/پای قطع‌شده و روحیه‌ای استوار

او حضور مداوم همسرش در جبهه‌ها را اینگونه تعریف کرد: وقتی کسی از حاج حسن می‌پرسید چند ماه جبهه بودی، می‌گفت: «۸۳ ماه.» یعنی تمام دوران جنگ. فقط وقتی مجروح می‌شد از خط مقدم دور می‌ماند. آخرین بار در عملیات بیت‌المقدس ۷، در سال ۱۳۶۸، شلمچه بود که به شدت مجروح شد. یک پاقطع و یک پاآسیب شدید دید، طوری که پادیگر زانو نداشت( زانو فیکس بود) کف پا هم پوست اول رانداشت.  او را به عقب بردند، اما علائم حیاتی نداشت. همه فکر کردند شهید شده است. او را میان شهدا گذاشتند و به سردخانه بردند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

همسر شهید مکثی کرد و ادامه داد: اما خدا نخواست. همان لحظه کسی که از قضا برادر حاج حسن را هم می‌شناخت از کنار دوستان حاج حسن عبور می‌کرد که با شنیدن صدای پچ پچ‌های آنها درباره شهادت حاج حسن، می‌ایستد و از آنها می‌پرسد کدام حاج حسن؟ آنها می‌گویند «حاج حسن محققی»، وی از بچه‌ها می‌خواهد تا او را بالای سر پیکر حاج حسن ببرند؛ وقتی به آنجا می‌رسند متوجه علائم حیاتی ایشان می‌شوند و سریع مراحل احیا را انجام می‌دهند. حاج حسن به دنیا باز می‌گردد و این یک معجزه الهی بود.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

یک سال روی تخت، ۲۳ عمل سنگین

همسر این شهید والامقام درباره روند درمان همسرش گفت: من خودم آن روزها نبودم اما از خانواده همسرم درباره روزهای سخت مجروحیتش شنیده‌ام. یک سال تمام را در بیمارستان گذرانده. ۲۳ عمل جراحی روی پای مجروحش انجام شده بود. پزشکان تصمیم داشتند پای دیگرش را هم قطع کنند، اما پدرشان که روحانی و مردی اهل عرفان بود؛ مخالفت کردند و گفته بودند: می‌گفت یا باید با همین پا زندگی کند یا اگر خدا خواست، شهید شود. در نهایت پایی که ده سانت کوتاه شده بود، زانو نداشت و پوست هم نداشت، باقی ماند. پایی که همیشه زخم بود، همیشه عفونت داشت. تخلیه عفونت‌ها آن‌قدر دردناک بوده که اطرافیان طاقت دیدنش را نداشتند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

ازدواجی سرشار از برکت

زهرا خانم با اشاره به اینکه یک سال پس از مجروحیت شهید محققی، تقدیر مسیری تازه در زندگی‌ پیش پای ایشان گذاشت؛ ادامه داد: در سال ۱۳۶۹ برادرم حاج حسن را برای ازدواج به من معرفی کرد. راستش اصلاً در فکر ازدواج نبودم. اما وقتی با حاج حسن صحبت کردم، اخلاق و ایمانش چنان دلم را برد که قبول کردم. ازدواجمان شروع زندگی‌ پر از سختی، اما سرشار از برکت هم بود.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

۳۵ سال زندگی با مردی که دلش زلال بود

خانم کوثری اضافه کرد: 35 سال با هم زندگی کردیم. حاج حسن بیش از ۴۰ بار عمل جراحی شد. بدنش پر از زخم بود، اما هیچ‌وقت شکایت نکرد. هیچ‌وقت خم به ابرو نیاورد. همیشه مهربان بود، لبخند می‌زد، اهل خانواده بود. با وجود تمام دردهای جسمی، روحیه‌اش قوی‌تر از همه بود. زندگی در کنار او برای من و فرزندانمان، نعمتی بزرگ بود.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

از جبهه تا مسئولیت‌های بزرگ

شهید محققی پس از جنگ هم هیچ‌گاه کنار ننشست. همسرش در این باره گفت: با وجود تمام جراحات، هیچ‌وقت دست از خدمت نکشید. همیشه در حساس‌ترین مأموریت‌ها حاضر بود. عاشق کشورش بود. مسئولیت‌های سنگینی داشت و در نهایت جانشین سازمان اطلاعات سپاه شد، اما با همه این‌ها، در خانه مردی مهربان و پدری دلسوز بود.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

از تصور شهادت تا آشنایی دوباره

زهرا خانم انگار با یادآوری خاطرات خوش گذشته به دلش نشست لبخندی زد و از اولین جرقه‌های آشناییش با حاج حسن تعریف کرد: من فکر می‌کردم حاج حسن شهید شده است. چون برادرم که فرمانده لشکر بود، با او دوست بود و می‌گفت حاج حسن فرمانده تیپ و از نیروهای لشکر ۲۷ بوده است. یک‌بار برادرم به من گفت: «رفیق من جانباز است، یک پا ندارد، اما 10‌تا پا زیر زمین دارد!» عین همین جمله را گفت. بعد هم اضافه کرد: «برای ازدواج از نظر سیاسی کاملاً تأییدش می‌کنم، از نظر اخلاقی خودتان باید بشناسید.» البته چون برادرم رفت‌وآمد خانوادگی با خانواده حاج حسن داشت، خصوصیات اخلاقی ایشان را هم می‌دانست.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

خواستگاری ساده و اولین دیدار

این همسر صبور و مهربان روایتش را این‌طور ادامه داد: یک روز خانواده حاج حسن برای خواستگاری به منزل مادری من آمدند. خانه ما دو طبقه بود. من فقط شنیده بودم که ایشان یک پا ندارد، ولی هیچ‌وقت جزئیات وضعیتش را نپرسیده بودم. وقتی آمدند، با عصا خیلی سریع پله‌ها را بالا رفتند. تعجب کردم. وقتی سلام کردم، با گرمی و صمیمیت جواب دادند. همان لحظه حس کردم او را سال‌هاست می‌شناسم. هیچ حس غریبی نداشتم. انگار نوعی تعلق خاص بود.

با لبخندی آرام، اضافه کرد: نکته جالب اینکه من همیشه جوان‌های متولد ۱۳۴۲ را دوست داشتم، نمی‌دانم چرا! وقتی با او صحبت کردم، فقط گفتم من در آموزش و پرورش تعهد خدمت دارم و باید سرکار بروم. ایشان گفتند: «این‌ها چیزهایی است که بعداً درباره‌اش صحبت می‌کنیم، نگران نباشید.» پرسیدم: «شما با ویلچر تردد می‌کنید؟» گفتند: «نه.» همین! نه من سؤال دیگری پرسیدم نه ایشان چیزی گفتند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

عقد ساده، بدون تشریفات

همسر شهید محققی درباره مراسم ازدواجش گفت: خیلی زود همه‌چیز قطعی شد. ما در ۴ فروردین ۱۳۶۹ عقد کردیم. قرار بود مراسم عقد در حضور حضرت آقا برگزار شود، اما شرایطش فراهم نشد. اولین سؤالی که حاج حسن بعد از محرم شدن از من پرسید این بود: «خواهرت چند سالش است؟» من هم جواب دادم. ایشان با تعجب گفت: «ای وای! پس خود شما بودید که چند سال پیش حاجی به من گفته بودند برای امر خیر برویم. چه اشتباهی کردم!» بعدها می‌گفت: «این‌ها همه‌اش حکمتی بوده. خدا خواسته که میزان مجروحیت من را از نزدیک نبینی و بی‌هیچ مانعی قبول کنی.»

زهرا خانم حرف می‌زد من سراپا گوش بودم برای شنیدن، با ذوق زیادی ادامه داد: تابستان همان سال به خانه بخت رفتم. عروسی نگرفتیم و مراسم‌مان خیلی ساده برگزار شد. روز پنجشنبه عقد کردیم، و جمعه طبق رسم همیشگی‌شان که با بچه‌های گردان به مراسم رفت. این هیئت‌ سال‌ها ادامه داشت و هنوز هم برقرار است.

 روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

ثمره زندگی مشترک

با چشمانی پر از مهر ادامه می‌دهد: سال ۱۳۷۰ خدا اولین پسرمان را به ما داد. سال ۱۳۷۳ پسر دوم‌مان و سال ۱۳۷۶ دخترمان به دنیا آمد. آن سال‌ها حاج حسن به‌شدت درگیر کار بود. در عین حال، بارها باید برای درمان به بیمارستان می‌رفت. حتی برای کارهای ساده مثل پوشیدن کفش یا گرفتن وضو نیاز به کمک داشت. دوستان و همرزمانش خیلی به ما کمک می‌کردند. با همه سختی‌ها، زندگی پر از محبت و برکت بود.

 

هر چه بیشتر از زندگی مشترکشان می‌گفت، برایم روشن‌تر می‌شد که این زندگی مشترک، نه یک انتخاب عادی بلکه همسفر شدن در یک مسیر الهی بوده است؛ از همان لحظه اولین سلام، از همان تعلق عجیبی که زهرا خانم در دلش حس کرده بود. 35سال زندگی با جانبازی که جسمش پر از زخم بود اما روحش زلال و پر از عشق، نیازمند صبری مثال‌زدنی بود. صبری که امروز در کلام و نگاه همسرش موج می‌زند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود 

روزهای نخست زندگی مشترک؛ سفر، درس و صبر

همسر شهید از سال‌های ابتدایی زندگی مشترک‌شان اینططور یاد کرد: اوایل زندگی‌مان خیلی عادی سفر می‌رفتیم. خودشان رانندگی می‌کردند. مشهد رفتن‌های‌مان زیاد بود. نکته جالب رانندگی ایشان این بود که چون جانباز قطع عضو بودند، ماشین دستی داشتند. گاز و ترمز را با سیم موتور به دست متصل کرده بودند و دست باید مدام بالا می‌آمد. خیلی وقت‌ها وسط راه این سیم پاره می‌شد و درست کردنش هم کلی داستان داشت، اما همیشه با کمک هم درستش می‌کردیم و مسیر را ادامه می‌دادیم.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

تحصیل در کنار مسئولیت خانواده

زهرا خانم درباره دوران تحصیل همسرش روایت کرد: در همان سال‌ها چون در حوزه درس خوانده بود و رفت‌وآمد به قم برایش سخت بود، در کنکور شرکت کرد و در دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شد. آن زمان دوره عالی جنگ (دافوس) را می‌گذراندند. من تازه مادر شده بودم، ایشان با وجود وضعیت جسمی خودش، هیچ کوتاهی در رسیدگی به خانواده نمی‌کرد. نه در تحصیل غفلت کرد و نه در مسئولیت‌های خانه. هیچ‌وقت هم خستگی را در چهره‌‌اش ندیدم.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

عبادت و معنویت؛ ستون زندگی حاج حسن

همسر صبور این شهید بزرگوار با حالتی پر از احترام ادامه داد: برنامه‌های عبادی خاصی داشتند. از ارتباط با بچه‌های کوچک گرفته تا نشست و برخاست با پیرمردها و مادران شهدا. خیلی از مادران شهدا به ایشان می‌گفتند: «پسرم.»

بعد از شهادت ایشان، همین مادران شهدا می‌آمدند و می‌گفتند پسر دیگرمان شهید شد. به خانواده‌های شهدا، به نیازمندان و به‌ویژه خانواده‌هایی که اختلاف یا مشکلی داشتند، سر می‌زدند. دلشان آرام نمی‌گرفت مگر اینکه باری از دوش کسی بردارند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

راز شب‌های او؛ دعا و نیایش

همسر شهید محسن محققی درباره رازها و دعاها و نیایش‌های همسرش گفت: از ویژگی‌های عبادی‌شان این بود که ۴۰ سال دعای ابوحمزه ثمالی‌شان در ماه رمضان ترک نشد. تا سحر، پای ثابت مسجد شهدا بودند. به من می‌گفتند: «رزق یک سال زندگی‌ام را همین‌جا جمع می‌کنم.» قرآن‌خواندن‌شان هیچ‌وقت قطع نشد. دعای کمیل و مناجات شعبانیه هم همیشه در برنامه‌شان بود. با آن‌همه مسئولیت کاری، این عبادت‌ها را کنار نگذاشتند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

احترام به والدین و خانواده

وی با اشاره به اینکه یکی از خصوصیات بارز شهید حسن محققی احترام فوق‌العاده به پدر و مادر بود؛ بیان کرد: وقتی ما عقد کردیم، پدرشان یک ماه بعد از دنیا رفتند. همه می‌دانستند که اگر عکس پدرشان حتی بیفتد، حاج حسن چقدر ناراحت می‌شوند. مادرشان هم سال ۱۳۹۰ به رحمت خدا رفتند. بارها دیدم وقتی حال مادرشان خوب نبود، وقتی حاج حسن بالای سرشان می‌رفتند، حالشان بهتر می‌شد. منزل مادرشان طبقه سوم بود. با وجود پای مجروح، ۸۰ پله را می‌رفتند بالا تا به مادرشان سر بزنند. قربان‌صدقه‌شان می‌رفتند و بعد برمی‌گشتند. رابطه عجیبی هم با برادرها و خواهرها و همین‌طور با خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌ها داشتند. واقعاً جایگاه خانواده برایشان خیلی مهم بود.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

جایگاه علم در خانواده و یک خاطره شگفت‌انگیز

زهرا خانم در ادامه صحبت‌هایش به خانواده علمی و مذهبی شهید اشاره می‌کند و می‌گوید: خانواده حاج آقا بسیار اهل علم هستند. ۱۳ فرزند بودند که یکی‌شان در راه خدا شهید شد. باقی همگی در مسیر علم و دانش قدم گذاشته‌اند. هر کدام در حوزه یا دانشگاه تحصیل کردند و خانواده‌ای شناخته‌شده در عرصه علم و دین به شمار می‌روند.

او سپس با بغضی که در چشمانش می‌نشیند، داستانی شنیدنی از یکی از خواهرزاده‌های شهید را بازگو می‌کند: شب گذشته یکی از خواهرزاده‌های حاج آقا که پزشک هستند به منزل ما آمدند. ایشان گفتند: «می‌خواهم موضوعی را برای اولین بار فقط به شما بگویم.» تعریف کردند که چند سال پیش، زمانی که در استان کرمان مشغول تحصیل بودند، متوجه شدند به سرطان خون مبتلا هستند. هیچ‌کس در خانواده نمی‌دانست. برای شیمی‌درمانی، از سیرجان به شیراز می‌رفتند و در بیمارستان نمازی بستری می‌شدند. حتی به نزدیک‌ترین افراد هم چیزی نمی‌گفتند. تنها شماره حاج حسن با یکی دیگر از دایی‌هایشان (که پزشک بودند) را به بیمارستان می‌دادند که اگر مشکلی پیش آمد، به آنها اطلاع بدهند.

خواهرزاده شهید در حالی که اشک می‌ریخت، گفت: تابستان سال گذشته حالم خیلی بد بود. برای دریافت دارو در بیمارستان شیراز بستری بودم. ناگهان درِ اتاق باز شد. باورم نمی‌شد! دایی حسن با یکی از دوستانشان وارد اتاق شدند. هیچ‌کس نمی‌دانست من آنجا هستم. ایشان به محض دیدن من، جلو آمدند، دستم را گرفتند و زیر لب دعا و ذکر خواندند. هنگام رفتن هم گفتند: «دوستانی در شیراز دارم، اگر کاری داشتی بگو تا کمکت کنند.» هیچ توضیحی هم ندادند که از کجا فهمیده‌اند من در آن بیمارستان هستم.

زهرا خانم با تأملی عمیق ادامه می‌دهد: بعد از آن دیدار، خواهرزاده‌شان می‌گوید: وقتی دوباره برای چکاپ رفتم، پزشکان متعجب بودند و به من گفتند: شما اصلاً احتیاجی به شیمی‌درمانی ندارید، بیماری‌ات برطرف شده! حال من به طور کامل تغییر کرده بود. همان روز دایی حسن تماس گرفتند و حالم را پرسیدند. ماجرا را برایشان تعریف کردم و ایشان فقط با آرامش گفتند: «مگر تو مریض بودی؟»

زهرا خانم با چشمانی پر از اشک می‌گوید: این خاطره را من هیچ‌وقت از زبان خود حاج حسن نشنیده بودم. ایشان هیچ‌گاه دوست نداشتند کسی از کارهایی که انجام می‌دهند مطلع شود. خیلی از این روحیات معنوی را پنهان می‌کردند؛ اما اطرافیان، در بزنگاه‌ها و خاطراتشان، پرده از بخشی از این روح بزرگ برمی‌دارند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

صله‌رحم، دستگیری از مردم و آثار ماندگار

همسر شهید درباره روحیه اجتماعی و خیرخواهی حاج آقا چنین می‌گوید: یکی از ویژگی‌های برجسته حاج حسن، پایبندی بی‌نظیرشان به صله‌رحم بود. اصالت ایشان به خانواده رفسنجانی برمی‌گردد و همیشه تأکید داشتند که باید ارتباطات خانوادگی حفظ شود. در این زمینه بسیار مقید بودند و هیچ‌گاه به مسائل دنیوی و شخصی فکر نمی‌کردند. دست به خیر بودن‌شان زبانزد همه بود.

با لبخندی همراه با محبتی عمیق ادامه می‌دهد: من بسیاری از مشکلات مدرسه یا همکارانم را برای حاج آقا بازگو می‌کردم. از گرفتاری‌های سرایدار تا مشکلات همکاران حاج آقا همیشه می‌گفتند: بگو بیایند خانه، با آنها صحبت کنم. درب منزل ما همیشه به روی همه باز بود. حاج آقا یک تعبیر جالب داشتند؛ می‌گفتند: «شیفت شب من رسیدگی به مشکلات مردم است.» هر کس در خانه ما می‌آمد، دست خالی برنمی‌گشت.

زهرا خانم سپس به خاطره‌ای دیگر اشاره می‌کند: از نظر مالی، حاج آقا صندوقی داشتند. هر پول اضافه‌ای، مثل اضافه‌کاری یا هدیه‌ای که می‌گرفتند، به همان صندوق می‌ریختند و از آن به نیازمندان وام بدون سود می‌دادند. همین کارها بود که زندگی را پر از برکت کرده بود.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

تأسیس مدارس علمیه و آثار علمی

یکی از باقیات‌الصالحات مهم شهید محققی، به گفته همسرشان، تأسیس مدارس علمیه است: گردانی که حاج آقا سال‌ها همراهشان بودند، چند سال پیش به همراه ایشان به قم رفتند و یک مدرسه علمیه تأسیس کردند. خیلی نگذشت که دومین مدرسه علمیه را هم در همان شهر بنا کردند. امروز این دو مرکز علمی، ثمره اخلاص و تلاش‌های حاج آقاست.

وی همچنین به وجه علمی و پژوهشی شهید اشاره می‌کند: حاج آقا بسیار اهل قلم بودند. چند سال پیش دومین مدرک دکترای خود را گرفتند. در کنار آن، دست‌نوشته‌های فراوانی داشتند. هر جلسه‌ای که شرکت می‌کردند را مکتوب می‌کردند و همین نوشته‌ها امروز سرمایه‌ای ارزشمند از اندیشه‌هایشان است.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

امتحانات دشوار و آرزوی شهادت

زهرا خانم با ادامه می‌دهد: عمر حاج آقا بسیار با برکت بود. او را به‌حق باید «چندباره شهید» دانست. بارها تا مرز شهادت رفتند و بازگشتند. حتی سه بار کلیه‌هایشان از کار افتاد، اما خداوند عمر دوباره به ایشان عطا کرد. هرکس هم در این مسیر به حاج آقا خدمت کرد، نتیجه‌اش را به‌وضوح در زندگی دید.

سپس به بخشی از نوشته‌های شخصی او اشاره می‌کند: در دست‌نوشته‌هایشان بارها نوشته بودند: از خدا خواستم سخت‌ترین امتحانات و ابتلائات را سر راهم قرار دهد. و همین‌طور هم شد. در زمان فتنه‌های داخلی، بی‌تردید حضور داشتند. وقتی پای داعش به میان آمد، در همان عرصه فعالیت می‌کردند. هرجا که وظیفه‌ای بر دوششان بود، بی‌وقفه عمل کردند.

با لبخندی از یادآوری شوخ‌طبعی‌های همسرش می‌گوید: تنها شوخی‌ای که همیشه تکرار می‌کردند این بود: «هرکس با من عکس بگیرد، شهید می‌شود!» و البته در نوشته‌هایشان بارها و بارها از خدا شهادت را طلب کرده بودند. شهادت برایشان یک آرزو نبود، یک یقین بود.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

لطافت روحی در کنار سختی‌های نظامی

همسر شهید درباره بُعد عاطفی شخصیت حاج آقا چنین می‌گوید: حاج حسن در کنار آن‌که یک فرمانده نظامی بودند، انسانی بسیار لطیف و عاطفی هم بودند. به مناسبت‌ها خیلی مقید بودند و همین روحیه را هم به فرزندانمان منتقل کردند. هیچ وقت تبریک و شادی‌هایشان ساده و معمولی نبود، همیشه رنگ و بوی خاصی داشت. مثلاً بعضی وقت‌ها از سر کار زنگ می‌زدند و می‌گفتند: «من یک چیزی بالای کمد گذاشتم، برو ببین آنجاست و خبرشو به من بده!» و آن هدیه‌ای بود که برای من تدارک دیده بودند.

زهرا خانم با لبخندی همراه بغض ادامه می‌دهد: حتی وقتی در بیمارستان بستری بودند، از حال و هوای مناسبت‌ها غافل نمی‌شدند. یادم هست یک‌بار یکی از بستگان به عیادت‌شان آمده بود. حاج آقا پرسیدند: «فردا روز زن است، برای همسرت کادو خریدی؟» بعداً فهمیدم که این توجه و لطافت فقط برای خانه نبود، بلکه در محل کارشان هم همین‌طور بودند. بعدها یکی از همکارانشان در برنامه تلویزیونی گفت که حاج آقا همیشه به همکارانشان هم تذکر می‌دادند که مناسبت‌ها را فراموش نکنند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

پدری و همسری بی‌بدیل

همسر شهید محققی ادامه داد: با این‌که نظامی بودند، هیچ وقت نقش پدری و همسری را با کارشان قاطی نمی‌کردند. در خانه فقط یک پدر مهربان و همسری دلسوز بودند. همیشه در دسترس ما بودند و با تمام خستگی‌هایشان، آرامش را برای خانه به ارمغان می‌آوردند. یک جمله اگر بخواهم درباره‌شان بگویم: انسانی به‌شدت عاطفی بودند.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

افتخار نسل بعد

با حس غرور و افتخاری که در چشمانش موج می‌زد اضافه کرد: امروز نوه‌ام در هر جمعی سرش را بالا می‌گیرد و می‌گوید: «من نوه بزرگ حاج آقا محققی هستم.» این برای من یعنی حاج حسن هنوز زنده است. بعد از شهادتش، نوه‌ام یک شبه بزرگ شد. حرف‌هایی می‌زد که ما همه تعجب می‌کردیم؛ گویی روحیه حاج آقا در وجود نسل بعدی‌اش هم هست.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

شب عید غدیر و پیش‌بینی‌های حاج آقا

زهرا خانم خاطره‌ای از آخرین شب عید غدیری که در جوار حاج آقا گذشت، بازگو کرد: شب عید غدیر حاج آقا گفتند فقط یک ساعت می‌آیند خانه. اما وقتی آمدند، مطالبی که گفتند، شرح ماوقع آن شب بود. ایشان از قبل می‌دانستند که ممکن است حمله اسرائیل یا تروری اتفاق بیفتد و ما را برای هر احتمالی آماده کرده بودند. خواب‌هایی هم دیده بودند که هیچ وقت برای ما تعریف نکرده بودند؛ بعداً داخل دست‌نوشته‌هایشان خواندم که برخی از خواب‌ها نشانه‌ای از شهادتشان بود.

زهرا خانم به وجهی دیگر از حاج آقا اشاره کرد: یکی از خصوصیاتی که هیچ کس نمی‌دانست، علاقه حاج آقا به تعبیر خواب بود. ایشان خواب‌ها را تعبیر می‌کردند و بعدها، حتی بعد از شهادت، از طریق دیگران پیام‌هایی برای ما می‌فرستادند. به خصوص برای ریحانه، پیغام‌های پدرانه‌ای می‌رسید. ریحانه وابستگی شدیدی به پدرش داشت و همیشه او را یاد می‌کرد.

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

پیوند عاطفی با فرزندان

همسر شهید محققی در ادامه درباره پیوند عاطفی فرزندانش با پدرشان گفت: بعد از اینکه از معراج برگشتیم، دخترم ریحانه حال بدی داشت. همیشه می‌گفت: «بابای قشنگم.» چند روز پس از شهادتشان در حسینیهای که همیشه می‌رفتیم بودیم و شب همانجا ماندیم. صبح ریحانه آمد و گفت: «مامان حس نمی‌کنی آرامش داری؟» گفتم: «آره.» بعد گفت: «من تا صبح چشم باز کردم، احساس می‌کردم بابا گوشه حسینه نشسته.»

روایت صمیمی زنی که ۳۵ سال همدم یک قهرمان بود

نگاه به جنگ و اتحاد جوانان

زهرا خانم در پایان این گفت‌وگوی صمیمی و شیرین برای من گفت: من از جنگ ۱۲ روزه به عنوان یک ذبح عظیم یاد می‌کنم. دیدن قطعه ۴۲ بهشت زهرا واقعاً دردآور است. اما همین جنگ باعث شد اتحاد مردم بیشتر دیده شود. جوانان ما جوان‌های خوبی هستند و ما باید اسلام را به آنها درست بشناسانیم تا مسیر حاج آقا و شهدای عزیز ادامه پیدا کند.

منزل شهید پر از خاطره است؛ جنگ و نشانه‌هایی از شهدای هشت سال دفاع مقدس بود.

این خانه پر بود از رازهای زیبا که ما تنها گوشه‌ای از آن‌ها را توانستیم بشنویم و لمس کنیم؛ خاطراتی که برای همیشه در دل و روح ما زنده خواهند ماند.

 

خبرنگار: آرزو رسولی

 

 

 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه